دختر بچه ی گمشده....

ساخت وبلاگ

من همان دختر بچه ای هستم که چیزی را در گذشته گم کرده و قلبم از اون خالی و چیزی جای اون رو پر نمیکنه،در میان هیاهوی بزرگترها یادم رفت بچگی و شیطنت کنم، یاد نگرفتم زنده باشم و زندگی کنم آخه باید از بچگی فاصله میگرفتم و بزرگتر از سن و سالم رفتار میکردم، بزرگترها فراموش کرده بودند که ما هم وجود داریم و اونها رو میبینیم و همه چیز رو درک میکنیم، با ترس چنان آشنایم کردن که جزیی از وجودم شد، کاری کردند شادی از دلم رخت بسته بوده و جاش غم جا خوش کرده بود، به جای نوازش موهایم با سیلی صورتم رو نوازش کردند، به جای دیدن خنده و شادی مدام شاهد داغون شدن مادرم بودم، به جای رویاهای رنگی و قشنگ تمام دنیام سیاه شده بوده، به جای عشق و محبت فقط نامردی و بی محبتی دیدم،کم کم به جای اینکه استعدادهام شکوفا بشه و مثل یه غنچه شکفته بشم پژمرده و بی رمق شدم و درون خودم فرو رفتم و اعتماد به نفسم رو از دست دادم، خلاهای وجودیم رو با محبت کردن بیش از اندازه به آدمای اطرافم پر میکردم که در نهایت همه فکر میکردند وظیفه ام و باید این کار رو انجام بدم، برای رهایی از حال خرابی که درونم رو میخورد به هر بی صفتی از غصه ی زندگیم قصه میگفتم و اونا از حالم سو استفاده میکردند و یه درد به دردهای دیگه ام اضافه میکردند، برای آدمهای مهم زندگیم فراموش شده بودم و یادشون رفته بود که هستم دور خودم حصار تنهایی کشیدم و از همه فرار میکردم، هر دوستی که وارد زندگیم شد تا وقتی کنارم میموند که براش کار انجام بدم و مجبور شدم از آدما فاصله بگیرم، هر موقعه با کسی از دردم میگفتم همه میگفتن همه مشکل دارن و فقط نصحیت و سرزنش میشنیدم اما کسی نبود به اون آدما بگه منم میدونم همه مشکل دارن، یا بعضی از اون آدما فکر میکردند دارم تلاش میکنم بهشون نخ بدم و میخوام آویزون اونا بشم و میخوام تمام کمبودهام رو با اونا جبران کنم اما این آدما هم نمیدونستن که فقط دنبال راه فرار از دست خودم و زندگیم هست و هیچ فکری پشتش نیست، اونقدر میان این هیاهوی بزرگترها و زندگی گم شدم که یادم رفت باید قوی و قدرتمند باشم و زندگیم رو بسازم و توی جنگ با زندگی بازنده همیشگی نباشم، آخ که چقدر سخته که کنار آدمی باشی که یه شیطان به تمام معنا است و داره با کارها و خودخواهی ها و رفتارهاش روز به روز بهتون عذاب میده و روح و روانتون رو زخمی میکنه، گاهی وقتا دلت معجزه میخواد تا شاید کمی از حال بدت کم بشه، خیلی وقتها هم توی این همه درد فقط دلت مرگ طلب میکنه، درد داره وقتی پر از حرف و بغضی و نمیتونی کاری کنی....

بن بست.......
ما را در سایت بن بست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : silencegirl بازدید : 123 تاريخ : يکشنبه 17 فروردين 1399 ساعت: 17:21